تاریخ امروز۱۳ آذر ۱۴۰۳
Bolshevism

بخشِ ششم ایسمولوژی؛ از بیهیویوریسم تا بودیسم

بخشِ ششم ایسمولوژی را با پرداختن به رفتار گرایی آغاز می کنیم.

بخشِ ششم ایسمولوژی؛
بیهیویوریسم Behaviorism رفتارگرایی:

سلوک گرایی؛ گرایش به رویکرد تجربی محض در روانشناسی که به جای بررسی انسان از طریق غرایز و رفتارها، تأثیر محیط بر رفتار انسان ها را مورد توجه قرار میدهد یعنی آنچه بطور عینی از طرف فرد دیگر قابل مشاهده است نه خود شخص.

بینش و روش های رفتارگرایی، خصلتی غیرهنجاری دارد و هدف آن توصیف، تبیین و پیش بینی از طریق مشاهده و تجربۀ رفتار می باشد. این نظریه در سال ۱۹۱۲ بوسیلۀ جان برودوس واتسون (۱۹۵۸-۱۸۷۸)روانشناس امریکایی عرضه شد.

رفتارگرایان با رد نظریۀ ناخودآگاه زیگموند فروید (۱۹۳۹-۱۸۵۶)روانکاو اتریشی _مبنی بر اینکه فلسفه و عرفانِ انسان از خودآگاه او سرچشمه می گیرد نه از علوم تجربی_رفتار انسان را پدیده ای قابل اندازه گیری و زیست شناختی می دانند.

پیروان این مکتب معتقدند تمام عواطف بجز ترس و عشق و خشم، با مشروط سازی پاسخ ها فراگرفته می شوند و ممکن است به همین نحو نیز محو گردند. رفتارگرایان بر وقایع عینی تأکید دارند و درصدد شناخت پدیده های طبیعی هستند.

آنان ابعاد ذهنی و ارزشی پدیده های حیات انسانی را ناچیز می شمردند و یا از نظر روانشناختی مورد غلفت قرار می دهند. رفتارگرایی در حد فاصل جنگ های جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴) و دوم (۱۹۴۵-۱۹۳۹) بخصوص در امریکا توسعه یافت.

این نظریه سایر مکاتب روانشناسی جدید را تحت تأثیر قرار داده است. بینش علمی رفتارگرایی که در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در محافل آکادمیک غرب رونق یافت، در واقع تحولی بنیادی در روش پژوهش و مطالعات سیاسی و بین المللی ایجاد کرد.

رفتارگرایان می کوشند دانشِ تصدیق پذیر را جایگزین بینش های ذهنی کنند و شواهد آزمون پذیر را به تأثرگرایی و شناخت شهودی اضافه نمایند. این بینش به قدری در محتوای علوم سیاسی گسترش یافت که علاوه بر مطالعۀ سیاست و حکومت، تمامی فعالیت های گروه های انسانی در عرصۀ سیاست و قدرت در جامعه را تحت پوشش خود قرار داد.

از ویژگی های آن عبارتند از: بی توجهی به مفاهیم و فرآیندهای ذهنی، تأکید بر تحقیقات تجربی و آزمایشگاهی، تأکید بر تعریف عملیاتی مفاهیم، توجه به فرآیند یادگیری انسان. بوروس فردریک اسکینر (۱۹۹۰-۱۹۰۴) روانشناس امریکایی از رفتارگرایان بود. رفتارهای جمعی به جنون گرایی، شیدایی گرایی، مُدگرایی، هراس گرایی و هوس گرایی تقسیم می شوند.

بخشِ ششم ایسمولوژی؛
بُلشِویسم Bolshevism  بُلشِویسم:

بُلشِویک گرایی؛ طرفداری از اصول و روش های حزب بلشویسم روسیه. این اصطلاح را نخستین بار ولادمیر ایلیچ اولیانوف لنین (۱۹۲۴-۱۹۱۷) رهبر انقلاب کبیر روسیه در سال ۱۹۰۹ بکار برد. بلشویسم بیانگر شعبه ای از حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه بود که مقارن پایان دومین کنگرۀ حزب در سال ۱۹۰۳ در لندن رأی اکثریت را بدست آورد.

از دیدگاه حزب مِنشِویک ها که مخالف بُلشِویک ها بودند، بلشویسم فرقه ای جزم گرا، توطئه گرا و قدرت گرا بشمار می آمد که رهبرش به منافع حقیقی کارگران و به نظرات آنان بی اعتنایی می کرد.

این مکتب سیاسی از حکومت پرولتاریا (طبقۀ کارگر) جانبداری می نمود که مرکز آن در روسیه قرار داشت. بلشویک ها طرفدار حزبی کوچک ولی باانضباط بودند. منشأ پیدایش آنها اختلافی بود که در کنگرۀ حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه بر سر مسألۀ عضویت در حزب پدید آمد و بدنبال آن حزب به دو جناح چپ گرای بلشویک به رهبری لنین و جناح راست گرای منشویک به رهبری ژولیوس مارتف (۱۹۲۳-۱۸۷۳) تقسیم شد. بلشویک ها در سال ۱۹۱۲ حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه را تأسیس کردند که در سال ۱۹۱۸ نام خود را به حزب کمونیست روسیه، در سال ۱۹۲۵ به حزب کمونیست بلشویک های سراسری روسیه و در سال ۱۹۵۲ به حزب کمونیست شوروی تغییر داد.

بلشویک ها و مِنشِویک ها هر دو بر آزادی سیاسی کارگران و زحمتکشان تأکید می کردند اما برداشت آنها از انقلاب دموکراتیک متفاوت بود. هر دو گروه معتقد بودند بورژوازی روسیه بسیار ضعیف شده است و نمی تواند در مقابل نظام فئودالیِ سزار مقاومت کند. به اعتقاد لنین، اقتصاد روسیه تنها تحت تسلط طبقۀ کارگر، پیشرفت و توسعه خواهد یافت اما منشویک ها معتقد بودند بجای انقلاب و تحول سریع، باید سطح فکر و تحصیلات طبقۀ متوسط را ارتقاء داد تا از این طریق کاپیتالیسم، توسعه یافته و سوسیالیسم از لحاظ اقتصادی-اجتماعی میسر شود.

بلشویک ها این انقلاب را با همۀ نتایج آن تأیید می کردند ولی انقلاب بورژوا-دموکراتیک را موجب تحکیم سلطۀ بورژواها می دانستند و اینکه پرولتاریا باید از آنان بخواهند تا تقاضای سیاسی و اقتصایشان را جامعۀ عمل بپوشانند. از ویژگی های آن عبارتند از: پیروی از رهبری انقلابیون حرفه ای، تأکید بر سازمان متمرکز حزبی، رعایت تاکتیک های انقلابی، رعایت سلسله مراتب سازمانی، هواداری از مارکسیسم ارتدوکس در برابر تجدیدنظرگرایی. در سالهای ۱۹۲۲-۱۹۱۷ بلشویک ها پلیسی مخفی به نام کمیسیون فوق العادۀ سراسر روسیه (چکا) به ریاست فلیکس دزرژینسکی روسی داشتند. نیکولا بوخارین (۱۹۳۸-۱۸۸۸) نظریه پرداز روسی، بلشویک بود که به فرمان ژوزف ویسارین ویچ جوگاشویلی استالین (۱۹۵۳-۱۹۲۴) رهبر روسیه اعدام شد.

بخشِ ششم ایسمولوژی؛
بودیسم Buddhism بوداگرایی:

آخرین عنوان از بخشِ ششم ایسمولوژی بودائیسم است؛ پیروی از اندیشه ها و عقاید فلسفی و اخلاقی بودا (۴۸۳-۵۶۳ق.م). هدف وی از سیر و سلوک، دستیابی به نیروانا (عالم صلح و آرامش و آسودگی از رنج) بود.

گویا اشراق عظیم در زیر درخت انجیر بویا در ۲۹سالگی بر او تابید و آیین بودا را به وی الهام کرد. مرکز بوداگرایی، هند است که در زمان آشوکا (۲۲۷-۲۶۴ق.م) پادشاه هند به اوج خود رسید. بودا معتقد بود زندگی سراسر رنج و پلیدی است و انسان باید تنها از راه انکارِ تمام لذایذ دنیوی و دستیابی تدریجی به نیروانا به رستگاری برسد.

در حقیقت بودا یک لقب است به معنای فرد منورالفکر یا به معنای فردی که درک والایی دارد. اسم واقعی او، سیدارتا گوتاما بودا بود و در خاندان گوآتاما متولد شد. پدرش رئیس قبیله ای در شمال هند و خود و تمام خانواده اش هندو مذهب بودند.

بودا از بدو تولد در ناز و نعمت بزرگ شد و چیزی از جهان پیرامون خود نمی دانست تا آنکه در جوانی سه واقعه زندگی وی را متحول ساخت: ۱-مردی بسیار پیر و ناتوان ۲-پیرمردی با بیماری جذام؛ ۳-جسد. بودا با مشاهدۀ این وقایع تصمیم گرفت تا راهی برای کمک به مردم بیابد و معنای واقعی زندگی را پیدا کند. بنابراین علیرغم آنکه ازدواج کرده بود و پسری داشت، خانواده اش را ترک گفت و زندگی خود را وقف جستجوی راهی برای غلبه بر مشکلات مردم کرد.

Buddhism

نخست نزد دو روحانی هندو رفت اما آنها نتوانستند به پرسش هایش در مورد ریاضت پاسخ دهند. براین اساس بودا برای درک این مسأله شش سال مانند راهبان هندو زندگی کرد و سخت ترین ریاضت ها و شکنجه ها را تحمل نمود تا در برابر مصایب روزگار مقاوم شود اما در نهایت آن را بی فایده یافت. سرانجام برای زمانی طولانی در زیر درخت سایه گستری نشست تا به نور معرفت رسید و جواب سوالاتش را یافت.

از دیدگاه بودا علت رنج، هوس های زودگذر زندگی و تمایل به تصاحب چیزهای بسیار است. احساسات قدرتمندی همچون عشق دنیوی نیز باعث درد و رنج می شود. بدنبال این طرز فکر، بودا چهار اصل را بنیان گذارد: ۱-رنج جزء جدایی ناپذیر تمامی مراحل طبیعی زندگی (تولد، بیماری، پیری و مرگ) است؛ ۲-هوس باعث رنج است ۳-تزکیه یعنی برای غلبه بر درد و رنج باید از تمامی هوس ها و خودخواهی ها دور شد؛ ۴-بیان چگونگی دستیابی به این سه اصل قبلی است.

روش بودا برای تعلیم عقایدش به راه هشتگانه شهرت دارد. طبق این روش باید هشت عمل صحیح را در پیش گرفت تا به رستگاری رسید: پندار نیک، گفتار نیک، رفتار نیک، شغل نیک، تلاش نیک، تفکر نیک و مراقبه. هدف پیروان مذهب بودا، دستیابی به نیروانا یا همان عالم صلح و آرامش و آسودگی از رنج است. از عقاید بوداییان، زندگی مکرر انسان یا تناسخ ارواح می باشد؛ بدین معنا که انسان پس از مرگ، دوباره متولد می شود.

بنابراین نباید هیچ موجودی را از میان برد زیرا شاید آن را در زندگی قبلی خود انسان بوده و یا بعدها زندگی انسانی پیدا نماید.بودا هرگز ادعای پیامبری نکرد و تنها خود را یک معلم می دانست. بوداگرایان بجای عبادت خدا سعی می کنند به نیروانا دست یابند. اکثریت مردم کشورهای برمه، بوتان، تایلند، تایوان، سریلانکا، سنگاپور، کامبوج، کره جنوبی، لائوس، مغولستان و ویتنام بودایی هستند. در مقابل هندوگرایی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *