بخشِ نهم ایسمولوژی ؛
بخشِ نهم ایسمولوژی را با پرداختن به اِگوئیسم آغاز می کنیم.
بخشِ نهم ایسمولوژی ؛
اِگوئیسم Egoism خودگرایی:
طرفداری از خودخواهی و توجه به نفس و بهره برداری از دیگران برای کسب منفعت شخصی. رهبر این مکتب نیکولا برناردو ماکیاول (۱۵۲۷-۱۴۶۹) فیلسوف، مورخ و سیاست مدار ایتالیایی بود که خودگرایی را مبنای فلسفه معروف خود موسوم به استبدادگرایی جدید قرار داد و آن را خودگرایی جهانی نامید.
براساس نظزیه وی، طبیعت انسان در همه جا و در هر حال اساسا خودخواه است و انگیزه موثر و تکیه گاه زمامدار برای حکومت باید خوخواهی باشد.
نظریات اِپیکور (۲۷۰-۳۴۱ق.م) معلم و فیلسوف یونانی مبنی بر خودگرایی و کسب لذات مادی بود. کلود آدرین هلوسیوس (۱۷۷۱-۱۷۱۵) فیلسوف و نویسنده فرانسوی خودگرا به شمار می آید.
توماس مونتسر (۱۵۲۵-۱۴۹۰) کشیش انقلابی آلمانی با خودگرایی مخالف بود. در انسان شناسی، در ترسیم سلسلۀ مراتب خویشاوندی، برای فردی بکار میرود که نسب با او سنجیده می شود. در مقابل اجنبی گرایی و بیگانه دوستی گرایی است.
بخشِ نهم ایسمولوژی ؛
اِگزیستانسیالیسم Existentialism هستی گرایی:
وجودگرایی؛ گرایش به مکتبی فلسفی و ادبی که پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵-۱۹۳۹) در آلمان شکل گرفت.
اما ریشه های آن به قرن نوزدهم و اندیشه های سورن آبای کیرکگارد (۱۸۵۵-۱۸۱۳) فیلسوف دانمارکی و ویلهلم فردریک نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴) فیلسوف آلمانی بازمی گردد.
باوری فیلسوفی که بر اهمیت تجربی انسان تأکید دارد و هر کس را مسئول نتایج کنش های خود و هستی انسان را مرکز و غایت همه مسائل می داند.
این تفکر، خود انسان و ارزش های انسانی را توهم اما اجتناب ناپذیر و انکار اختیار خودِ آدمی را حتی در عالمی جبرگرا مردود می شمارد. هستی گرا براساس اصالت وجود، آزادی فرد و پوچی زندگی استوار بوده و اعتراض علیه کوشش هایی است که افراد بشر ناگزیر در چنگال آن گرفتار اند.
این اصطلاح توسط ژان پل ساتر (۱۹۸۰-۱۹۰۵) فیلسوف و نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۶۴ در نیمه اول قرت بیستم در اروپا رواج یافت. از علل پیدایش هستی گرایی، نگرانی متفکران و اندیشمندان از پیروی علوم انسانی از علوم تجربی است، هستی گرایی از جماعت، مجموعه، حزب و ارزش های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بیزار و در واقع از هستی خود می هراسد. این دلهره و ترس، او را از شناسایی راستین امور و واقعیت دور نگه داشته است.
جامعه شناسی معاصر، هستی گرایی را یک بینش انتزاع گرا، ذهنی گرا و پندارگرا معروفی می نماید. هستی گرایان در روان درمانی خود به آشقتگی احساسات در جهان، مشکلات زندگی و ترس از مرگ می پردازند.
از ویژگی های آن عبارتند از: انسان آزاد است و باید آزادیش محترم شمرده شود، تقبل مسئولیت ها باید مبنی بر آزادی باشد، برای شناخت پیچیدگی های زندگی انسان علاوه بر اندیشه، زندگی عملی نیز لازم است.
پیروان اِگزیستانسیالیسم؛
از پیروان آن می توان بلز پاسگال (۱۶۶۲-۱۶۲۳) نویسنده و فیلسوف فرانسوی، فردریک دنیس موریس (۱۸۲۷-۱۸۰۵) مورخ و ادیب انگلیسی، نیکولا بردیایف (۱۹۴۸-۱۸۷۴) فلیسوف و عارف روسی، آندره پل گیوم ژید (۱۹۵۱-۱۸۶۹) نویسنده فرانسوی، آلبر کامو (۱۹۶۰-۱۹۱۳) داستان نویس الجزایری و برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۵۷، مارتین بوبر (۱۹۶۵-۱۸۷۸) فیلسوف اتریشی، کارل پاسپرس (۱۹۶۹-۱۸۸۳) فیلسوف آلمانی، ارنست بکر (۱۹۷۴-۱۹۲۴)، مارتین هایدگر (۱۹۷۶-۱۸۸۹) فیلسوف آلمانی، آندره مالرو (۱۹۷۶-۱۹۰۱) نویسنده و سیاستمدار فرانسوی، رولو مای (۱۹۹۴-۱۹۰۹) و ویکتور امیل فرانکل (۱۹۹۷-۱۰۹۵) روانشناس اتریشی را نام برد.
بخشِ نهم ایسمولوژی ؛
فاشیسم Fascism فاشسیم:
طرفداری از اندیشه ها و روش های سیاسی و اجتماعی حکومتی که بر پایۀ تفکرات نژادگرایانۀ یک حزب، قدرت را تصاحب نموده است.
این جنبش بعد از جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴) در نظام سرمایه داری غرب شکل گرفت. نظام سیاسی و ایدئولوژیکی فاشیستی در سال ۱۹۲۵ در ایتالیا و در سال ۱۹۳۳ در آلمان شکل گرفت.
این اصطلاح بصورت نمادِ استوانه ای شکل متشکل از چوب های نازک که تبری از کنارش خارج شده است، نشان داده می شود.
این نماد نشانگر قدرت و حاکمیت است و توسط محافظان و متصدیانی همچون دیکتاتورهای پیش از امپراطوری روم، فرمانداران قدیم روم، قضاوت و کنسول ها ابداع گردید و در جشن ها و مراسم استفاده می شد.
در بررسی فاشیسم بیش از همه نام بنیتو موسولینی (۱۹۴۵-۱۹۲۵) رهبر ایتالیا و بنیانگذار فاشیسم به چشم می خورد.
فاشیست ها انتقلابیون طبقۀ متوسطی بودند که با حمایت نظامیان علیه نهادهای مردم سالار قرن نوزدهم فعالیت می کردند.
از خصوصیات آن لباس های متحد الشکل و رژه های نظامی بود. این جنبش سیاسی، خواهان استقرار رژیم دیکتاتوری، مجلس حامی دولت، ضدیت با صلح، ضدیت با مارکسیسم و سوسیالیسم و دموکراسی و لیبرالیسم، اعتقاد به نظام تک حزبی، انحصار وسایل اِعمال زور در دولت، تأیید ناسیونالیسم، انحلال هر نوع سازمان سیاسی غیردولتی، مخالفت با آزادی بیان و اندیشه، مخالفت با هر نوع اعتصاب بخصوص علیه دولت، مداخلۀ دولت در اقتصاد، اعتقاد به قدرت فرهمندانۀ رهبر و مخالفت با خردگرایی است.
اصول فاشیسم؛
از اصول آن عبارتند از: خرد ستیزگرایی، داروین گرایی اجتماعی، دولت گرایی فراگیر (یکه تازگرایی)، رهبری گرایی، ناسیونالیسم، نژادگرایی، فاشیسم که با نازیسم و استالین گرایی شباهت دارد، یک فلسفۀ سیاسی راست گراست. در این شیوۀ حکومت، جنگ لازم و ضروری و ملت همیشه باید آمادۀ رزم باشد. دولت باید بر فکر . عمل افراد نظارت کند. در جنبش های فاشیستی هم از نابرابری های ناشی از کاپیتالیسم و هم از برابرگرایی مخرب سوسیالیسم انتقاد می شود. مهمترین تفاوت فاشیسم با نازیسم در تأکید بیشتر نازی ها بر نژادگرایی می باشد. جووانی جنتیله (۱۹۴۴-۱۸۷۵) فیلسوف ایتالیایی و وزیر فرهنگ دولت موسولینی توجیه گر فاشیست بود. در مقابل کثرت گرایی، دموکراسی گرایی، سوسیالیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم است.
بخشِ نهم ایسمولوژی ؛
فوُریتیسم Favoritism تبعیض گرایی:
گرایش به فعالیت هایی که اعضاء گروهی را از کسب مزایا و چاداش هایی محروممی کند که گروه های دیگر می توانند بدست آورند. از ویژگی های آن عبارتند از: اعطاء امتیاز غیرقانونی به شخص یا حزبی خاص و عدم اعطاء آن به اشخاص مشابه و حتی مستحق تر، پارتی گرایی، خویشاوندگرایی بجای شایسته گرایی، رابطه گرایی بجای قانون گرایی، در مقابل شایسته گرایی و قانون گرایی است.
بخشِ نهم ایسمولوژی ؛
فدرالیسم Federalism فدرالیسم:
فدرال گرایی؛ طرفداری از نظامی سیاسی متشکل از چند ایالت که دارای دولتی به نام فدرال است و هر یک از این واحدها، قسمتی از اختیاراتشان را به دولت مرکزی واگذار می کنند.
به عبارت دیگر، شیوۀ حکومتی که در آن طبق قانون اساسی، قدرت بین گروه های کوچک تر و نهادهای نیمه مختار با حکومت مرکزی تقسیم شده است. فدرالیسم علاوه بر اتحاد کلیساها، کارگران و سازمان های بارزگانی، به معنای پیوند دو یا چند واحد سازمانی سیاسی است که هر یک از آنان از آزادی کامل برخوردارند ولی در کنار یکدیگر دولتی مرکزی ایجاد می کنند.
فدرالیسم را می توان ارضاء کنندۀ حس استقلال گرایی ملت های کوچک در قالب ضرورت توسعۀ کمّی و کیفی دانست.در این نوع سازمان ها، ایالات، حکومت مرکزی را به رسمیت می شناسند و قدرت بین ایالات با حکومت مرکزی تقسیم می شود.
ایالات و حکومت مرکزی حق دارند قانونی را وضع و اجرا کنند مشروط به اینکه ناقض یکدیگر نباشند. فدرالیسم تقسیم قدرت مشروع فدراسیون ها و تعارض بین آنها را در نظر می گیرد و طرفین تعارض با امضاء قراردادی که در آن حدود صلاحیت مرکز و پیرامون تعیین شده، به تعارض خاتمه می دهند.
حکومتِ ایالات از قدرت کامل برای تعیین و اجرای برنامه های خود برخوردار ولی به حکومت مرکزی وابسته می باشد. معمولا امور دفاعی، سیاست خارجی و برنامه ریزی های کلان اقتصادی در اختیار دولت مرکزی و روش های درآمدزایی، کنترل خدمات رفاهی و اجتماعی و اختیارات محدودی در زمینه قوانین جزایی در اختیار ایالات قرار گیرد. در کشورهایی که دارای تنوع قومی، زبانی و مذهبی هستند، فدرالیسم نظام حکومتی مناسبی به نظر می رسد.
به نظر جان استوارت میل (۱۸۷۳-۱۸۰۶) فیلسوف و اقتصاددان انگلیسی، نظام فدرالیسم هفت مزیت دارد:
اول؛ افزایش اثربخشی دولت
دوم؛ افزایش امکان پاسخگویی به مردم بخاطر سهولت دسترسی به مراکز قدرت
سوم؛ افزایش رضایتمندی مردم و استفادۀ واقع بینانه تر از منابع موجود
چهارم؛ امکان آموزش سیاسی مردم؛
پنجم؛ تحقق برابری سیاسی از طریق مشارکت گرایی سیاسی بیشتر مردم
ششم؛ تربیت رهبران و کارگزاران سیاسی کشور
هفتم؛ ثبات سیاسی از طریق مشارکت گرایی آحاد مردم در سیاست.
پیامدهای مثبت
از پیامدهای مثبت آن عبارتند از: اجرای تدریجی ارزش های دموکراتیک، افزایش آگاهی مردم، برنامه ریزی های اقتصادی براساس شرایط محلی، تراک تجربۀ رهبران محلی نسبت به نظام متمرکز، تقویت دموکراسی درون حزبی، تنوع رسانه های جمعی، تنوع فرهنگی بیشتر، توجه بیشتر دولت مرکزی به کارهای زیربنایی، رقابت عملی احزاب، عدم تمرکز قدرت.
پیامدهای منفی؛
از پیامدهای منفی آن عبارتند از: اشکال در اصلاحات جامعه، افزایش هزینه های مالی نظام فدرالی، تضاد میان حکومت مرکزی با ایالات، دولتمداری نامشخص، عدم اجرای مصوبات حکومت مرکزی توسط حکام ناراضی ایالات، کاهش مشارکت گرای مردم، مشکل در تصمیم گیری های ملی، حزب فدرالیست امریکا به عنوان اولین حزب سیاسی پس از بروز اختلافات در کابینۀ جورج واشنگتن (۱۷۹۷-۱۷۸۹) نخستین رئیس جمهور امریکا توسط طرفداران الکساندر همیلتون (۱۸۰۴-۱۷۵۷) فیلسوف، اقتصاددان، حقوقدان و نخستین وزیر خزانه داری ارمریکا تشکیل شد.
آنان طرفدار دولت مرکزی قوی ، مشوق توسعۀ صنایع، حمایت از بارزگانان و متمایل به انگلستان بودند. حکومت کشورهای آذربایجان، آرژانتین، آلمان، اتریش، اتیوپی، امریکا، برزیل، بلژیک، بوسنی هرزگوین، تانزانیا، روسیه، سوئیس، کومور، مالزی، مکزیک، میکرونزی، نیجریه، ونزئلا، هند و یوگسلاوی فدرالی می باشند.
بخشِ نهم ایسمولوژی ؛
فمینینتیسم Feminintism زنانه گرایی:
مادینه گرایی؛ تمایل به بروز اَشکال خاصی از رفتارهای زنانه در آداب و رسوم فرهنگی معین. در مقابل مردانه گرایی است.
فمینیسم Feminism فمینیسم:
زن سالاری؛ گرایش به نهضتی که هدفش ایجاد فرصت و پایگاه و حقوق برابر زنان با مردان در زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.
این اصطلاح را نخستین بار فرانسوا ماری شارل فوریه (۱۸۳۷-۱۷۷۲) فیلسوف و اقتصادان سوسیالیست فرانسوی برای دفاع از حقوق زنان و به نظر برخی، الکساندر دوما (پسر ۱۸۹۵-۱۸۲۴) رمان نویس و نمایشنامه نویس فرانسوی در حال ۱۸۷۲ بکار برد. به اعتقاد آنان حقوق افراد نباید از روی جنسیت معین شود.
فمینیست ها معتقدند زنان باید حقوق، قدرت و فرصت های یکسانی با مردان داشته باشند. فمینیست به لیبرالی (آزادی و حقوق برابری زنان)، سوسیالیستی (پیوند و همبستگی زنان با دیگران)، مارکسیستی (رهایی زنان با مبارزات طبقاتی)، سیاه (تبعیض نژادی علیه زنان و برتری سیاهان) و رادیکالی (واژگونی وضعیت موجود و زندگی در سرزمینی با زیردستی مردان) تقسیم می شود.
فمینیست های لیبرال؛
فمینیست های لیبرال، نابرابری جنسیتی را بواسطۀ دسترسی ناکافی زنان و دختران به حقوق مدنی و برخی منابع اجتماعی مثل آموزش و اشتغال می دانند و راه حل این مسئله را در تغییر قوانین و تضمین حمایت از حقوق زنان می جویند.
فمینیست های رادیکال؛
فمینیست های رادیکال، نابرابری جنسیتی را نتیجه سلطه مردان در تمامی جنبه های زندگی اقتصادی و اجتماعی می دانند.
موضوعاتی مثل آزار و برابری جنسیتی، برابری دستمزد، پدرسالارگرایی، تبعیض گرایی جنسی، حقوق تولید مثل، خشونت خانگی، رفتار قالبی، شیء انگاری و مردم سالارگرایی مورد توجه فمینیست هاست.
این نهضت ناشی از انسان گرایی قرن هیجدهم می باشد. در سال ۱۸۴۸ با همایش سنکافالز در نیویورک امریکا تأسیس شد. فمینیست های سیاه پوست معتقدند زنان سفیدپوست به اندازه زنان سیاه پوست نابرابری های جنسیتی و نژادی را تحمل نمی کنند.
فمینیست در جستجوی آن است تا مسائل زنان مثل پرداخت حقوق برابر برای کار برابر، مساوات سیاسی، حقوق قانونی برای جلوگیری از بارداری و سقط جنین، حمایت در برابر تجاوز، آزادی و رهایی از کلیشه شدن جنسیتی و غیره را بصورت یک ایدئولوژی و مسئله فراگیر و جهانی مطرح سازد.
برخی از چهره های سرشناس؛
خانمها مری ولستون کرافت (۱۷۹۷-۱۷۹۵) نویسندۀ انگلیسی، هریت مارتینو (۱۸۷۶-۱۸۰۲) جامعه شناس انگلیسی، الیزابت کدی استنتون (۱۹۰۲-۱۸۱۵) اصلاح گرای امریکایی، سوزان براونل آنتونی (۱۹۰۶-۱۸۲۰) اصلاح گرای امریکایی، آدلاین ویرجینیا وولف (۱۹۴۱-۱۸۸۲) رمان نویس انگلیسی، الکساندرا کولونتای (۱۹۵۲-۱۸۷۲) سیاست مدار کمونیست روسی، سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبوار (۱۹۸۶-۱۹۰۸) فیلسوف فرانسوی، جسی شرلی برنارد (۱۹۹۶-۱۹۰۳) جامعه شناس امریکایی، بتی فریدان (۲۰۰۶-۱۹۲۱) نویسندۀ امریکایی، هلن سیکسو (متولد ۱۹۳۷) فیلسوف و منتقد فرانسوی، ژولیا کریستوا (۱۹۴۱متولد) فیلسوف و روانکاو و رمان نویس بلغارستانی و مارتاک. نوسباوم (متولد ۱۹۰۴۷) فیلسوف امریکایی فمینیست بودند.
بخشِ نهم ایسمولوژی ؛
فتیچیسم Fetichism فتیشیسم Fetishism بُت واره گرایی
فیتیشیسم Fetishism ِبت واره گرایی:
بت انگارگرایی؛ شئ گرایی، کالاگرایی، اعتقاد به اینکه بعضی از اشیاء نظیر سنگ، درخت یا مجسمه دارای نیرویی سحرآمیز هستند که می توان آنها را برای رفع امیال آدمی جلب کرد و از اینرو، شایستۀ پرستش می باشند.
نخستین بار شارل دو بروس فرانسوی آن را در علم ادیان بکار برد. وی این گرایش را پرستش اشیاء مادی و زمینی و در حین حال شامل اعمال دینی بعضی از قبایل می دانست. طبق تعریف ادوارد بارنت تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲) انسان شناس انگلیسی، بت واره گرایی عقیده ای است که براساس آن ارواح در بعضی اشیاء مادی متجسد شده اند.
اگوست کنت فرانسوی و کارل مارکس آلمانی؛
اگوست کنت فرانسوی (۱۸۵۷-۱۷۹۸) فیلسوف و بانی جامعه شناسی آن را پرستش طبیعت می دانست و هربرت اسپنسر (۱۹۰۳-۱۸۲۰) فیلسوف و جامعه شناس انگلیسی، سحرآمیزی برخی از اشیاء را بخاطر تعلق و وابستگی ارواح به آنان تلقی می نمود.
کارل مارکس (۱۸۸۳-۱۸۱۸) جامعه شناس و اقتصاددان آلمانی، آن را در تغییر نوعی از خودبیگانگی بکار برد که براساس آن زمانی انسان تحت سلطۀ کالاهای حاصل از کارِ خود قرار گیرد و آنها را حاکم بر حیات خویش می سازد و ارزش های متعالی به آنان می بخشد اما بعد از مدتی آنها را می شکند و بیرون می ریزد.
اغلب انسان شناسان از کاربرد عمومی این واژه خودداری می کنند و آن را منحصراً در مذاهب آفریقایی بکار می برند زیرا اشیاء مادی در عقاید دینی آنان اهمیت زیادی ندارد و اعتقاد به این اشیاء جزئی از اعتقاد به قوای ماوراءالطبیعه است.
همچنین این اصطلاح به شئ مقدسی اشاره دارد که به علت همبستگی های نمادین، ارزشمند انگاشته می شود بی آنکه سودمندی عملی آن موردنظر باشد. بت واره گرایی در علم روان شناسی توسط زیگموند فروید (۱۹۳۹-۱۸۵۶) روانکاو اتریشی استفاده شد.
براساس آن بیماران روحی و روانی، معشوقۀ خود را در بعضی از اشیاء تجسم می کنند و موجبات ارضاء جنسی خویش را فراهم می سازند چنانچه فرد بیمار به کمک اشیایی مثل لباس زیر زنانه، زیرپوش، زیرشلواری، دستکش، کفش و بادکنک تحریک می شود.
گروه های بت واره گرایان؛
بت واره گرایان به دو گروه قالبی و واسطه ای تقسیم می گردند. قالبی ها بیشتر به نوع جسم همچون کفش های سیاه و پاشنه بلند و یا جوراب های ساق بلند زنانه اهمیت می دهند اما واسطه ها بیشتر جنس جسم و اینکه از چرم، پلاستیک، لاستیک خام یا ابریشم ساخته شده باشد اهمیت دارد.
آنان از این اجسام برای جلق زدن در تنهایی استفاده کنند ولی گاهی در هنگام آمیزش جنسی با فرد دیگر نیز آنها را بکار می برند. برای بت واره گرایان افراطی بجای اشیاء قسمت هایی از بدن مثل پاها، سینه هایا کفل و همچنین نژاد، بارداری، چاقی یا رنگ مو مهم، جذاب و محرک می باشد. این نوع بیماران به تدریج شخصیت اجتماعی خود را از دست می دهند.
دیدگاهتان را بنویسید