نظریه جامعه شناسی كنش ؛ تاکید بر اندیشه و کنش فردی و تاثیر الزامات فرهنگی و ساختاری
نظریه جامعه شناسی كنش ریشه در كار ماكس وبر در زمینه كنش اجتماعی دارد. هرچند وبر كارش را بر پایه مفروضاتی در زمینه كنش گران و كنش بنا نهاده بود، اما علاقه اصلی اش متوجه تأثیر الزام های فرهنگی و ساختاری روی كنش گران بود. نظریه كنش به تأكید بر این جنبه از كار وبر، در سطح اندیشه و كنش فردی عمل می كند. در چكیده ای كه روسكو هینكِل از اصول نظریه جامعه شناسی كنش به عمل آورده است، این تأكید نظریه كنش آشكارا به چشم می خورد:
چكیده روسكو هینكِل از اصول نظریه جامعه شناسی كنش
- فعالیت های اجتماعی انسان ها، از آگاهی به خودشان (به عنوان شناسا)، دیگران و موقعیت های خارجی، (به عنوان شناخته)، سرچشمه می گیرند.
- انسان ها به عنوان شناسا، در جهت رسیدن به نیت های (ذهنی)، مقاصد و هدف هایشان عمل می كنند.
- آنها وسایل، شیوه های عمل، روش ها و ابزارهایی متناسب با هدف هایشان را به كار می برند.
- میدان عمل آنها به خاطر شرایط یا مقتضیات تعدیل ناپذیر محدویت پیدا می كند.
- آنها از طریق اِعمال اراده یا داوری، آنچه را كه می خواهند انجام دهند، یا دارند انجام می دهند و یا انجام داده اند، مورد سنجش، ارزیابی و گزینش قرار می دهند.
- در این تصمیم گیری ها، معیارها، قواعد یا اصول اخلاقی به كار گرفته می شوند.
- پژوهشگر در هرگونه بررسی روابط اجتماعی باید از فنون ذهنی تحقیقاتی همچون «verstehen»، بازسازی تخیلی یا همدلانه و یا از تجربه نیابتی استفاده كند.
نظریه جامعه شناسی كنش پارسونز
پارسونز اشتیاق داشت كه نظریه كنش را از رفتارگرایی متمایز سازد. در واقع، او برای آن اصطلاح كنش را برگزید كه دلالتی متفاوت از اصطلاح رفتار دارد. رفتار، دلالت بر واكنش مكانیكی در برابر محرك ها دارد، حال آن كه اصطلاح كنش بر یك فراگرد فعالانه، خلاقانه و «ذهنی» دلالت می كند. پارسونز بر آن می كوشید تا نظریه جامعه شناسی كنش را از رفتارگرایی جدا سازد: «نظریه ای مانند رفتارگرایی، كه انسان ها را بدون توجه به جنبه ذهنی شان در نظر می گیرد، نمی تواند نظریه كنش قلمداد شود».
۱) واحد كنشی
پدیده بنیادی در نظریه جامعه شناسی كنش پارسونز همان چیزی است كه او واحد كنشی خوانده است . او این پدیده را بر حسب چهار عنصر سازنده مشخص می كند: نخست آن كه، این واحد به وجود یك كنشگر نیاز دارد؛ دوم آن كه؛ واحد كنشی مستلزم هدف یا وضعیتی آتی است كه كنشگر نسبت به آن جهت گیری می كند؛ سوم آن كه، این كنش در موقعیتی انجام می گیرد كه مستلزم دو عنصر است: چیزهایی كه كنشگر نمی تواند تحت نظارت شان داشته باشد (شرایط) و دیگر آن چیزهایی كه كنشگر می تواند بر آنها نظارت داشته باشد (وسایل)؛ چهارم این كه، هنجارها و ارزش ها در جهت تعیین گزینش وسایل دستیابی به هدف ها نقش بازی می كنند . پارسونز گفت كه «كنش چیزی جز كوشش در جهت تطبیق با هنجارها نیست».
منظور پارسونز از كنش، همان كوشش كنش گران در جهت تحقق نیت های نمادین شان در محیط های نمادین می باشد… این به آن معنا است كه گویی پارسونز یك نظریه پردازد كنش متقابل نمادین بر وفق سنت كولی، مید و بلومبر است. باید هم چنین باشد، میان چهارچوب سنجش كنش و آنچه كه كنش متقابل به دست می دهد، تمایز فكری مهمی وجود ندارد. هر دو چشم انداز بر این تأكید دارند كه معنای رفتار برای كنش گران، كه از رهگذر تفسیر مشترك آنها از نمادهای مشترك پدید می آید، برای فهم جامعه شناسی اهمیت اساسی دارد.
-
اراده گرایی
مفهوم اراده گرایی پارسونز كه با مفهوم واحد كنشی و قضیه میزان وابستگی او به نظریه كنش متقابل نمادین ارتباط نزدیك دارد كه كنشگرایی كه مربوط است كه در موقعیت های اجتماعی مبادرت به گزینش می كنند . هرچند اراده گرایی معادل اراده آزاد و به معنای آن نیست كه كنش گران در گزینش هایشان كاملاً آزادند، ولی آشكارا بر ذهن، آگاهی و تصمیم گیری های فردی دلالت می كند.
پارسونز از همان آغاز این نكته را آشكار ساخت كه نظریه كنش نمی تواند ساختارها و نهادهای اجتماعی را به شایستگی تبیین كند، هر چند كه می تواند بنیادی ترین صورتهای زندگی اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد. این گفته خبر از كارهای بعدی پارسونز می دهد، كه بسیاری معتقدند او در این دوره نظریه كنش را یكسره رها كرد و به جای آن جهت گیری كاركردی ـ ساختاری را برگزید كه برای بررسی ساختارهای اجتماعی و فرهنگ مناسب تر است.
کارکردگرایی ساختاری تالکت پارسونز
از نظر تالکت پارسونز، یک کارکرد، «مجموعۀ فعالیت هایی است که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای نظام انجام می گیرد». پارسونز با توجه به این تعریف، معتقد است که چهار تکلیف است که برای همۀ نظام ها ضرورت دارند (یا ویژگی های آنها است):
- تطبیق،
- دستیابی به هدف،
- یکپارچگی،
- سکون یا نگهداشت الگو.
هر نظامی برای زنده ماندن باید این چهار کارکرد را انجام دهد:
- تطبیق: هر نظامی باید خودش را با موقعیتی که در آن قرار گرفته است تطبیق دهد، یعنی باید خودش را با محیطش تطبیق دهد و محیط را نیز با نیازهایش سازگار سازد.
- دستیابی به هدف: یک نظام باید هدف های اصلی اش را تعیین کند و به آنها دست یابد.
- یکپارچگی: هر نظامی باید روابط متقابل اجزای سازنده اش را تنظیم کند و به رابطۀ میان چهار تکلیف کارکردیش نیز سروصورتی بدهد.
- سکون یا نگهداشت الگو: هر نظامی باید انگیزش های افراد و الگوهای فرهنگیِ آفریننده و نگهدارندۀ این انگیزش ها را ایجاد، نگهداری و تجدید کند.
نظریه تكاملی
نخستین عنصر سازنده این انگاره، فراگرد تمایز بود. پارسونز فرض را بر این گرفته بود كه هر جامعه ای از یك رشته خرده نظام هایی ساخته می شود كه چه از نظر سا ختار و چه از جهت اهمیت كاركردی برای جامعه گسترده تر، با یكدیگر تقاوت دارند. با تكامل یافتن جامعه، خرده نظام های جدید تمایز می یابند. اما این به تنهایی كافی نیست، بلكه این خرده نظام ها باید تخصیص یافته تر و تطبیق پذیرتر از خرده نظام های پیشین باشند. این نظر، پارسونز را به جنبه اساسی انگاره تكاملی اش، یعنی فكر رشد تطبیق پذیری، كشاند.
جامعه دستخوش تكامل باید از نظام انتسابی به سوی یك نظام دستاوردی حركت كند. این اراده كردن خرده نظام های پراكنده تر، به مجموعه مهارت ها و قابلیت های گسترده تری نیاز است. قابلیت های تعمیم یافته مردم نیز باید از قید و بندهای انتسابی رها گردد تا جامعه بتواند از این قابلیت ها استفاده كند. از این گفته كلاً چنین بر می آید كه گروه هایی كه پیش از این از سهیم بودن در نظام محروم بودند باید از این محرومیت رهایی یابند و اعضای كامل جامعه شان گردند.
o گروه موضوعی ← علوم انسانی
o نظریه پرداز ← تالکت پارسونز
o تاریخ ارائه ← ۱۹۴۰
دیدگاهتان را بنویسید