انقلاب
انقلاب، (Revolution)؛ اصطلاح رِولوسیون به معنی گردش را کوپرنیك در رسالهی در باب گردشهای اجرام سماوی به حرکت اجرام آسمانی اطلاق کرد و در قرن هفدهم، پس از استفاده در نجوم، به تدریج به صورت مجازی دربارهی آشوبهای سیاسی و اجتماعی به کار برده شد. از آن پس به معنای هرگونه دیگرگونی یا تغییر بنیادی یا کامل در آمده است که در شیوهی تولید (انقلابِ صنعتی، انقلابِ تکنولوژیکی، و مانند این ها)، در نظام سیاسی و اجتماعی (انقلابِ فرانسه، انقلابِ روسیه، مانند اینها)، یا در جنبهی خاصی از حیات اجتماعی، فکری، یا فرهنگی (انقلابِ علمی، انقلابِ فرهنگی، مانند اینها) صورت گرفته باشد. اما این دیگرگونی، یا تغییرات ناگهانی و بنیادی که در ساخت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه رخ میدهد و موضوع نظریههای انقلابی و نظریههای انقلاب است. موضوع این نظریهها فقط تغییر فرمانروایان («انقلابهای کاخی») نیست، بلکه تغییر در طبقات حاکم و روشهای حکومت و نهادهای اجتماعی را، و نیز تمایلات انقلابی و اعمالی که به این تغییرات میانجامد و همچنین پیامدهای آنها را هم شامل میشود. نظریههای انقلابی، مانند مارکسیسم یا لنينیسم، نه فقط از انقلاب هواداری میکنند، بلکه میکوشند چگونگی پدید آمدن آن را نیز توضیح دهند. در رویکرد آغازین مارکسیسنی «علل» انقلاب را در تکامل «نیروهای تولیدی» جستوجو میکردند؛ این نیروها در اثر تضاد با «شرایط تولید»، مبارزهی طبقاتی کارگران را به انفجار میکشاند. لنینیسم، تأکید را از شرایط «عيني» به شرایط «ذهنی» انقلاب انتقال داد و نقش سازمان انقلابی یعنی حزب را برجستهتر کرد.
نظریههای جامعهشناختی معاصر
بیشتر نظریههای جامعهشناختی معاصر به نیاز نوینسازی به صورت یك علت «ریشهاي»، انقلابهای جدید توجه دارند. آنها به تلافی خواستههای «روشنفکران پیشرفته» و تهیدستیهای «دهقانان عقبمانده» اشاره میکنند. اما آن دسته از نظریههای انقلاب که بر کمرشدی متمرکزند از تبیین فقدان تحولات انقلابی در برخی از کشورهای عقب مانده و وجود این تحولات در برخی از کشورهای پیشرفته ناتوانند. از طرف دیگر، تجربة قرن بیستم به رها کردن قانونمندي مارکسی اشاره میکند. یعنی رها کردن این عقیده که میگوید مراحل تحول اجتماعی که به انقلابِ اجتماعی میانجامد با سیستمی از «قوانین» منظم (و قابل پیشبینی) مطابقت دارد. عمر چنین اعتقادی کفاف نمیدهد که «انقلابهای رشد نیافتگی» و نظرية نظریهپردازان چپ نو را در زمینه تفكيك به چشم ببیند: این نظریه میخواهد شرایط «ذهنی» انقلاب را از شرایط «عینی» آن جدا کند؛ این جدائی از ارادهگرائی لنینیستی (مثلاً در نظریههای اولیهی رژیس دبره) فراتر میرود و مناظره كهنه مارکسیستی را دربارهی رابطه میان انقلابهای بورژوائی و سوسیالیستی کهنه میکند.
تکامل اقتصادی
برخی از تحلیلگران معاصر از رابطهی میان انقلاب و تکامل اقتصادی (مارکس) رشد نیافتگی (لنين)، و «فرارشدیافتگی» (چپ نو) یا حتی مسالهی «نوین سازی» فراتر میروند و نظرشان از علتیابی صرفاً اقتصادی یا حتی جبرگرائیِ جامعهشناختی فراتر میرود. اینان تکرار انگیزههای آرمانشهری و هزارهگرا را در تاریخ تأكید میکنند، و در جنبشهای دنیاورز معاصر به دنبال عناصری از هزارهگرائی میگردند (نورمن کن، اريك فوگلین). در این دیدگاه، تاریخ اندیشهی انقلابی ممکن است بیش از نظریههای انقلابیِ موجود یا نظریههای موجود انقلاب، پدیدهی انقلاب را روشنتر کند.
دیدگاهتان را بنویسید