علم اقتصاد
علم اقتصاد (economics) ؛ در کشورهای آنگلوساکسون، متداولترین تعریف آن صورتی از بیان لایونل رابینز است که میگوید «علم اقتصاد… با آن جنبه از رفتار ارتباط دارد که از کمیابی وسائل دستیابی به یك هدف معين پيدا میشود».
نظر رابینز به این نتیجه میانجامد که «دستیابی به هر هدفي به وسائل کمیاب وابسته است، بنابراین کمیابی هستهی اصلی مطالعات اقتصاددان به شمار میآید. بدین ترتیب اقتصاد با هدفها سر و کاری ندارد».
این تعریف، نتیجهی دیگری هم دارد و آن جدا کردن قطعی اقتصاد است از روانشناسی و اخلاق (به منزلهی تبئینی برای چگونگی پیدایش هدفها) و تاریخ به منزلهی شرحی از چگونگی تغییر هدفها و جامعهشناسی (به منزلهی تفسیری از روابط میان رفتار فردی و گروهی). اقتصاددانان به اهل فنهائی مثل وکلای مدافع، دندانپزشکان، یا حسابداران میمانند، به این معنی که باید آماده باشند تا رابطهی وسیلهی قابل دسترسی را با هر هدف پیشنهادی توضیح دهند.
علم اقتصاد و اقتصاد مرسوم
موضوع اقتصاد مرسوم در دستهی گستردهی از مسائل است. یکی از آن دو، یعنی حوزهی نظریهی قیمت، یا اقتصاد خرد روشن میکند چگونه شرائط تقاضا و عرضهی بازار به ایجاد انبوهی از قیمتهای جداگانه کالا، نرخهای دستمزد، هزینههای اجاره، و نرخهای بهره میانجامد. اقتصاد خرد شامل نظريهی انتخاب مصرف کننده و نظریهی عملکردهای کسب و کار است. آنچه این دو را به هم میپیوندد فرض مشترك رفتار بیشینهسازی یا به حداکثر رساندن است.
فرض این است که مصرفکنندگان، کمیتی روانی، یعنی رضایت خاطر یا مطلوبیت را به حداکثر میرسانند و سرمایه گذاران کمیتی مالی، یعنی سودزا.
گرچه این نظریه، به خصوص قابل اطلاق به آن بازارهای تولید و نیروی کار است که بیشتر به صورت رقابتی سازمان یافتهاند، اما بنابر استدلال بسیاری از اقتصاددانان، حتی در بازارهای متمرکزتر که از مشخصه اعضای چندگانه برخوردارند یا از تبلیغات تأثیر میپذیرند رفتار واقعی بازار به فرضهای رقابتی نزدیک میشود.
علم اقتصاد و نظریه ی درآمد جدید
طرح نظريهی درآمد جدید با اقتصاد کلان با کتاب جان مینارد کینز به نام نظريهی عمومی اشتغال، بهره و پول (۱۹۳۵) آغاز شد. تا زمان کینز علم اقتصاد بر آن بود که در غیاب مداخلات انحصاری از طرف صاحبان کسب و کار، کارگران و دولت، اقتصاد به تعادل در اشتغال کامل میگراید. کینز نشان داد که تعادل احتمالاً می تواند در شرایط دیگری نیز وجود داشته باشد. تبیین او از شرایط اقتصادی، برتقاضای كل كالاها و خدمات متمرکز بود، یعنی بر حاصل جمع تقاضای مصرف کننده و تقاضای صاحبان کسب و کار و هزینههای دولت.
از آنجا که علت بیکاری کافی نبودن تقاضای کل بود، درمان آن هم با ترغیب هزینههای خصوصی بود یا کسر بودجه از سوی حکومت.
اقتصاددانان مارکسیست، چندان رغبتی به اقتصاد خرد نشان نمیدهند و عمداً اقتصاد را با تاریخ و جامعهشناسی پیوند میدهند.
بنا به گفته اسکار لانگله مطالعه درست علم اقتصاد باید «قوانین اجتماعی حاکم بر تولید و توزیع وسائل مادی ارضای نیازهای بشری» باشد.
این قوانین اجتماعی محصول تحول تاریخی و مبارزه میان طبقات است که نیروی محرك تحولات تاریخی به شمار میآید. برای آن که مصرف کنندگان رضایت خود را به حداکثر برسانند باید در زمینهئی عمل کنند که تاریخ و روابط طبقاتی حدود آن را مشخص کردهاند. تبیین این زمینه بسیار مهمتر از مطالعه عمل بیشینهسازی است.
علم اقتصاد و سیاست مالی جدید
سیاست مالی جدید کاربرد اصول اداره تقاضاست در شرایطی که تقاضای کل ناکافی یا بیش از حد باشد. کاهش مالیاتهای آمریکا در ۱۹۶۴ را به طور کلی میتوان اولین اقدامی در نظر گرفت که به موجب آن رئیس جمهور آشکارا ضرورت افزایش کسری دولت را به نفع ترغیب تقاضای کل پذیرفت. در آغاز ۱۹۷۱ سیاستمدار محافظه کاری چون نیکسون یادآور شد که در سیاست اقتصادیش کینزی است. پذیرش او را، در سطح گستردهئی به معنی منسوخ شدن سیاست کینزی تلقی کردهاند.
دیدگاهتان را بنویسید