تاریخ امروز۱ آذر ۱۴۰۳
Anthony Giddens sociology.

نظریه جامعه شناختی ساختاری

نظریه جامعه شناختی ساختاری ؛ مفاهیم ساختار، نظام و دوگانگی

نظریه جامعه شناختی ساختاری ؛ یكی از جالب‏ ترین تحولات سالهای اخیر، توجه دوباره به نظریه ساختاری بوده است كه در واقع، بازگشت به ریشه ‏های جامعه ‏شناسی و مفهوم واقعیت‏ های اجتماعی دوركیم به شمار می ‏آید.

سیاست ‏هایی در این تجدید حیات دخیل بوده كه چیزهای زیادی را درباره نظریه ساختاری بیان می ‏كنند. لوییس كورز بیشتر از این ناراحت بوده است كه بسیاری از همكارانش در رشته جامعه ‏شناسی با اقتباس نظریه ‏های تنگ دانه ‏ای چون پدیده‏ شناسی و روش ‏شناسی مردم ‏نگارانه، در واقع به «زیاده ‏روی ‏های ذهن ‏گرایی» تسلیم شده‏ اند.

به نظر او، جامعه ‏شناسی در تحلیل نهایی باید بر «واقع بودگی انكارناپذیر تنظیم ‏های ساختاری» تأكید ورزد.

الگوی بنیادی او این است كه ساختار‏های اجتماعی برفراگردهای اجتماعی (مانند كشمكش اجتماعی) تأثیر می‏ گذارند و همین فراگردها نیز به نوبه خود، ‌رفتار فردی را تحت تأثیر قرار می ‏دهند.

رهیافت نظری كورز در قالب قضیه روابط نژادی

كورز رهیافت نظری خود را به صورت نمونه در قالب قضیه روابط نژادی شرح می‏ دهد:

ده پانزده سال گذشته شاهد دگرگونی ‏های پهن دامنه ‏ای در وجدان اجتماعی و ساخت واقعیت چه در نزد سفیدان و چه در میان سیاهان بوده ایم، اما این دگرگونی ‏ها نه تنها به دگرگونی‏ های ساختاری حاكم بر روابط میان نژادها بلكه به استراتژی‏ های خاص مبارزه و بسیج مبارزان سیاه پوست بستگی داشته ‏اند و همین عوامل بوده ‏اند كه امكانات صرفاً بالقوه را به نتایج ملموس تبدیل ساخته‏ اند.

رابرت مرتون از رهیافت ساختاری پهن دامنه آشكارا پشتیبانی كرده است. او این را می ‏پذیرد كه رهیافت ساختاری پهن ‏دامنه راه ‏حل همه مسایل جامعه ‏شناختی نیست، اما آن را بهترین راه ‏حل موجود می ‏داند. مرتون اصولاً خواستار آن است كه در یك كار ساختاری بر پیوند میان سطح فردی و سطح اجتماعی تأكید شود، اما در ضمن یادآور می ‏شود كه این ساختار اجتماعی است كه گزینه ‏های فردی را ساختار می ‏بخشد.

برای مثال، او درباره كجروی می‏ گوید كه این ساختار اجتماعی است كه نرخ ‏های گوناگون رفتار كجرو را مشخص می ‏سازد. به هر روی، مرتون بیشتر گرایش به این داشت كه در مورد رابطه میان سطوح اجتماعی و فردی رهیافت متعال‏ تری را در پیش گیرد. او استدلال می ‏كند كه هر عضو تازه ‏ای از اجتماع به یك ساختار اجتماعی گام می ‏گذارد كه هرگز ایجادش نكرده و بر او تحمیل شده است، اما در ضمن می ‏تواند آن ساختار را مورد تعدیل قرار دهد. ساختارها دگرگونی پذیرند و از این مهمتر آن كه، نمی ‏توانند سراسر زندگی اجتماعی را تبیین كنند.

نظریه ساختاری پیتربلاو و پارسونز

كار پیتر بلاو، را باید به عنوان مهمترین نمونه این نوع ساختارگرایی «تجدید حیات» یافته به شمار آورد. بلاو تقریباً افراطی ‏ترین گونه این نوع جهت‏ گیری ساختاری را به دست می ‏دهد.

بلاو خوستار بررسی ساختارهای اجتماعی بود، ولی بدون توجه به دلالت ‏های فرهنگی و كاركردی كاركردگرایی ساختاری. وانگهی، او گرایش به نادیده گرفتن سطوح فردی داشت. از دیدگاه بلاو، اجزای جامعه، گروه ‏ها یا طبقات مردمند نه كنش‏ گران و اندیشه ‏ها و كنش ‏هایشان. «تأكید ما بر ساختارهای جایگاه‏ های متمایز و تأثیرشان بر روابط انسان ‏ها است، و با تحلیل عمیق فراگردهای روانشناختی ـ اجتماعی دخیل در این روابط كاری نداریم» (بلاو، ۱۹۷۷). بلاو اهمیت چنین عواملی را می ‏پذیرد، اما می ‏گوید كه با آنها كاری ندارد. این به آن معنا است كه محدودیتی در ذات رهیافت او وجود دارد: «بی‏ گمان، این قضایا تنها برای گروه ‏ها جنبه ‏ای جبرگرایانه دارند و نه برای افراد، زیرا در سطح فردی همین قضایا خصلتی احتمالی پیدا می ‏كنند».

تعریف ساختار اجتماعی از منظر بلاو

بلاو ساختار اجتماعی را بدین سان تعریف می‏ كند: «توزیع جمعیتی مردم در جایگاه‏های اجتماعی به موازات خطوط گوناگون ـ جایگاه‏ هایی كه بر روابط نقش مردم و كنش متقابل اجتماعی آنها تأثیر می‏ گذارند». در این تعریف دو عنصر اساسی وجود دارد كه عبارتند از جایگاه‏ ها و جمعیت. جایگاه‏ های اجتماعی ساختارهای اجتماعی را تعیین می‏ كنند. این ساختارها نیز به نوبه خود با عوامل گوناگونی مشخص می ‏شوند كه در تمایزهای اجتماعی كه مردم در كنش ‏های متقابل اجتماعی‏ شان قایل می ‏شوند، نهفته ‏اند. این عوامل عبارتند از سن، جنس، نژاد و منزلت اقتصادی ـ اجتماعی. بلاو می‏ گوید نظر اساسی ‏اش این است كه «بررسی صورت‏ های گوناگون تمایز میان مردم، روابط متقابل این صورت ‏ها، شرایطی كه این صورت ‏ها را ایجاد می‏ كنند و دلالت‏ های آنها، وظیفه ویژه جامعه‏ شناسی می ‏باشد».

بلاو بر مبنای عوامل و جایگاه‏ های اجتماعی، دو صورت تمایز نوعی از مشخص می ‏سازد. نخستین صورت تمایز، ناهمگونی است كه توزیع جمعیت در میان گروه‏ های گوناگون برحست عوامل اسمی ‏را در بر می‏ گیرد. دومین صورت، نابرابری است كه با توزیع منزلتی برحسب عوامل درجه‏ بندی شده مشخص می‏ شود. در اینجا انعكاسی از ارزش ‏های شخصی بلاو را می ‏بینیم: هر جامعه ‏ای می ‏تواند نابرابری ‏های فراوانی را تحمل كند، ولی هرگز نمی ‏تواند ناهمگونی ‏های بیش از اندازه ‏ای را تاب آورد.

تمایز و یكپارچگی اجتماعی

بلاو برای روشن ساختن رهیافت خود، مسایل گوناگونی را كه می ‏توانند مورد تأكید تحلیل‏ های ساختاری قرار گیرند، مشخص می ‏سازد. یكی از این مسایل، قضیه تمایز و یكپارچگی اجتماعی است. او بر خلاف لیپست و پارسونز، معتقد نیست كه عواملی چون فرهنگ، ارزش ‏ها و هنجارها یكپارچگی اجتماعی را ایجاد می ‏كنند، بلكه بر این باور است كه درجه تمایز ساختار، یكپارچگی را در میان گروه ‏ها و افراد ایجاد می‏ كند. عوامل مورد نظر بلاو، به ویژه عوامل ساختاری اسمی، درجه یكپارچگی را تعیین می‏ كنند.

در مجموع، یكپارچگی زمانی رخ می ‏دهد كه بخشی از یك جامعه بر پایه عواملی چون سن، جنس، ن‍ژاد، شغل و همسایگی، به درجه بالایی از همانندی دست یافته باشند. ناهمگونی بیش از اندازه، موانعی سر راه یكپارچگی اجتماعی ایجاد می‏ كند. اما در یك مقطع معین، زمانی كه ناهمگونی بیش از حد شدت می‏ یابد، این موانع گرایش به فروریختگی پیدا می ‏كنند. اگر جامعه به اندازه كافی تمایز یافته باشد، مردم ترجیح می ‏دهند كه به جای طرد افراد بیرون از گروه خودشان، وابستگانی در میان این افراد برای خود پیدا كنند.

در جوامع نوین، عوامل اسمی‏ گوناگونی، ‌ناهمگونی چندگونه‏ ای را ایجاد می ‏كنند كه این خود به آن معنا است كه هر فردی به چندین گروه تعلق دارد و نقش ‏های گوناگونی را بر عهده می‏ گیرد. یك چنین ساختاری «انسان‏ها را وا می ‏دارد تا در بیرون از گروه خودشان وابستگانی برای خود پیدا كنند». همین خود، ‌مهمترین صورت شاخص جامعه‏ شناسی ساختاری كلان است ـ ساختارهای اجتماعی بدین شیوه چگونگی كنش فردی را تعیین می ‏كنند.

نظریه شبكه

رهیافت ساختاری دیگر در جامعه ‏شناسی نوین، نظریه شبكه است. هر چند كه این نظریه هم نوعی ساختارگرایی است، اما با تحولات این مكتب در خارج از رشته جامعه ‏شناسی است و بیشتر از تحولات درونی این رشته مایه می گیرد.

تحلیلگران شبكه بسیار كوشش می‏ كنند تا رهیافت ‏شان را از آن رهیافت‏ های جامعه ‏شناختی كه رانلد بِرت آنها را «ذره‏ نگرانه» و «هنجاربخش» خوانده است، متمایز سازند. جهت‏ گیری ‏های جامعه‏ شناختی ذره‏ نگرانه بر كنش ‏گرانی كه جدا از كنش‏ گران دیگر تصمیم‏ گیری می‏ كنند، تأكید می ‏ورزند. آنها بیشتر بر «صفات شخصی» كنش‏ گران تأكید می ‏كنند. نظریه ‏پردازان شبكه رهیافت‏ های ذره نگرانه را به خاطر خردبینی بیش از اندازه و ندیده گرفتن پیوند‏های میان كنش‏ گران، رد می‏ كنند.

به نظر نظریه‏ پردازان شبكه، رهیافت‏ های هنجاربخش بر فرهنگ و فراگرد اجتماعی شدن از طریق هنجارها و ارزش ‏های ملكه ذهن‏ شده كنش‏ گران، تأكید می ‏ورزند. برابر با جهت‏ گیری هنجاربخش، آنچه كه آدم‏ ها را به یكدیگر پیوند می ‏دهد، رشته‏ های افكار مشترك میان آنها است. نظریه‏ پردازان شبكه یك چنین نظری را رد می ‏كنند و می‏ گویند كه باید بر الگوهای عینی پیوندهایی تأكید كرد كه اعضای یك جامعه را به یكدیگر مرتبط می ‏سازند.

تحلیل شبکه ای در نظریه جامعه شناختی ساختاری

یكی از جنبه‏ های اساسی تحلیل شبكه ‏ای، این است كه گرایش به آن دارد تا جامعه ‏شناسان را از بررسی گروه‏ ها و رده‏ های اجتماعی به بررسی پیوند‏های میان كنش ‏گران سوق دهد، كنش‏ گرانی كه «چندان در همبافته و به هم بسته نیستند كه بتوان آنها را گروه قلمداد كرد». یكی از نمونه ‏های خوب در این زمینه، كار گرانووتر درباره «قدرت پیوند های سست» است. گرانووتر میان «پیوندهای نیرومند» مانند پیوندهای میان آدم‏ ها و آشنایان ‏شان، تمایز قایل می ‏شود. جامعه‏ شناسان بیشتر گرایش به تأكید بر پیوند‏های نیرومند آدم ‏ها یا گروه ‏های اجتماعی، داشته‏ اند. آنها پیوند‏های نیرومند را تعیین كننده می ‏دانسته ‏اند، حال آنكه برای پیوندهای سست اهمیت جامعه ‏شناختی ناچیزی قایل بوده ‏اند. خدمت گرانو وتر به جامعه ‏شناسی این بوده كه نشان داده است كه پیوند‏های سست نیز می‏ توانند بسیار مهم باشند.

نظریه ساختاربندی آنتونی گیدنز

شناخته‏ ترین و رساترین كوششی كه در زمینه تلفیق مسایل خرد و كلان انجام گرفته، نظریه ساختاربندی آنتونی گیدنز است.

گیدنز گرچه یكراست به قضیه ارتباط خرد و كلان می ‏پردازد، اما تا که آنجا می ‏تواند سعی می‏ كند این دو اصطلاح را به كار نبرد. او برای این اكراه خود چندین دلیل می ‏آورد. نخست آن كه، احساس می‏ كند كه جامعه ‏شناسان اصطلاح‏ های خرد و كلان را غالباً در دو قطب مخالف به كار می ‏برند، اما به اعتقاد گیدنز هیچیك از این دو اصطلاح بر دیگری برتری ندارد.

دوم آن كه، حتی وقتی كه كشمكشی میان خرد و كلان مطرح نباشد، گرایش وجود دارد كه میان نظریه‏ های جامعه ‏شناسی نوعی تقسیم كار نادرست به عمل آید. به این معنا كه، نظریه ‏هایی مانند نظریه كنش متقابل نمادین گرایش به تأكید بر فعالیت ‏های كنش‏ گران آزاد دارند، حال آن كه نظریه‏ هایی چون كاركردگرایی ساختاری بیشتر به الزام ساختاری توجه دارند. در پایان، گیدنز نتیجه‏ گیری می ‏كند كه «تمایز میان خرد و كلان، تمایز سودمندی نیست». نكته اساسی این است كه تمایز شدید قایل شدن میان قضایای خرد و كلان سودی ندارد، اما همچنان كه گیدنز اثبات می ‏كند، تلفیق این دو سطح كار سودمندی است. به نظر گیدنز، نیازی به كاربرد اصطلاح ‏های خرد و كلان نداریم، بلكه تنها باید به ارتباط متقابل این دو سطح توجه داشته باشیم.

دیالكتیك میان فعالیت ‏ها و شرایط از دریچه ی نظریه جامعه شناختی ساختاری

گیدنز كارش را با فعالیت‏ های بشری آغاز می ‏كند، ولی بر این نكته پافشاری می ‏كند كه این فعالیت‏ ها خصلتی راجعه دارند، یعنی فعالیت ‏های انسانی «تنها به وسیله كنش‏ گران اجتماعی پدید نمی ‏آیند، بلكه از طریق همان راه هایی كه كنش‏ گران برای ابراز وجودشان در پیش می‏ گیرند، پیوسته باز ایجاد می ‏شوند. عاملان اجتماعی از طریق فعالیت‏ هایشان شرایطی را ایجاد می ‏كنند كه این فعالیت‏ ها را امكان پذیر می ‏سازد».

بدین سان، نقطه آغاز هستی شناختی گیدنز، نه آگاهی ـ «ساخت اجتماعی واقعیت» ـ است و نه ساختار اجتماعی، بلكه دیالكتیك میان فعالیت ‏ها و شرایط است كه در زمان و مكان رخ می دهد. گیدنز هرچند به آگاهی و یا استعداد بازاندیشی می‏ پردازد، اما معتقد است كه كنش ‏گران انسانی با وجود استعداد بازاندیشی، موجودِ صرفاً خود آگاهی نیست، بلكه جریان جاری فعالیت ‏ها و شرایط را بازتاب می ‏كند. هستی‏ شناسی زمانی ـ مكانی گیدنز به او اجازه می‏ دهد كه نه تنها به تمایز خرد و كلان بپردازد، بلكه این دو سطح را به شیوه ‏ای تاریخی، فراگردی و پویا مورد بررسی قرار دهد.

Anthony Giddens sociology

جان كلام نظریه جامعه شناختی ساختاری

جان كلام نظریه ساختاری در مفاهیم ساختار، نظام و دوگانگی ساختار نهفته است. در این نظریه، ‌ساختار به عنوان «خواص ساختاردهنده ‏ای (قواعد و منابع) تعریف شده است كه اجازه می ‏دهد “شیرازه” زمان و مكان در نظام‏ های اجتماعی عمل كند، خواصی كه این امكان را برای عملكردهای تقریباً همانند اجتماعی فراهم می ‏سازند تا در پهنه‏ های متفاوت زمانی و مكانی وجود داشته باشند و نیز به این عملكردها صورت “با نظامی” می ‏بخشند». از این جهت، می ‏توان گفت كه نظام ‏های اجتماعی ساختار ندارند، بلكه خواص ساختاری را به نمایش می‏ گذارند.

در واقع، ساختار در نظام‏ های اجتماعی به «صورت عملكردهای بازایجاد شده كنش‏ گران در بستر زمان و مكان» و نیز در «خاطراتی كه جهت رفتار آگاهانه انسانی را مشخص می‏ سازند»، متجلی می شود. گیدنز ساختار (به معنای قواعد و منابع) را هم به سطح كلان (نظام ‏های اجتماعی) و هم به سطح خرد (در اینجا، خاطره) پیوند می ‏زند و این تلفیق را بسیار تعیین كننده می ‏انگارد: «یكی از مهمترین قضایای نظریه ساختاربندی این است كه قواعد و منابعی كه در جریان تولید و بازتولید كنش اجتماعی ساخته و پرداخته می ‏شوند، در ضمن وسایل بازتولید نظام نیز به شمار می ‏آیند (همان قضیه دوگانگی ساختار)

رابطه متقابل سطوح خرد و کلان در نظریه جامعه شناختی ساختاری

گیدنز برخلاف بسیاری از جامعه ‏شناسان، به صِرف ارائه برنامه ‏ای برای تلفیق سطوح خرد و كلان اكتفا نمی‏ كند، بلكه در مورد عناصر گوناگون این گونه تلفیق تحلیل مفصلی را به دست می‏ دهد و از آن مهمتر، بر ماهیت رابطه متقابل سطوح خرد و كلان تأكید می ‏ورزد. مهمترین عنصر ارضاء كننده در رهیافت گیدنز، این است كه علاقه اصلی او كه همان ساختاربندی است، به معنایی ذاتاً تلفیقی ارائه می‏ شود. ساخت‏ های عوامل و ساختارهای مورد نظر او، ‌مستقل از هم نیستند، خواص نظام اجتماعی از دیدگاه گیدنز، هم به عنوان میانجی و هم به عنوان پیامد عملكردهای كنش ‏گران مطرح می ‏شوند و این خواص نظام، عملكردهای كنش‏ گران را به گونه این واگشتی سازمان می ‏دهند.

o گروه موضوعی ← علوم انسانی
o نظریه پرداز ← تالکت پارسونز ، پیتر بلاو ، آنتونی گیدنز
o تاریخ ارائه ← قرن بیستم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *