هابرماس و نظریات اجتماعی اش
هابرماس و نظریات اجتماعی اش ؛ در كتاب دو جلدی ” نظريه کنش ارتباطی “، به بحث پيرامون عقلانيت و عقلانيت ارتباطی پرداخته است و در ” تحول ساختاری حوزه عمومی ” با مطالعه سير تاريخی شکلگيری حوزه عمومی بورژوايی، مختصات يک حوزه عمومی توسعه يافته را برشمرده است.
مفهوم کنش
کنش وسیله ای برای دستیابی به یک هدف و کنش ارتباطی برای دستیابی به تفاهم ارتباطی است . هدف هر دو کنش چیرگی بر وسیله است . از نظر مارکس ” کار ” بارزترین و فراگیرترین پدیده اجتماعی است در حالی که هابرماس ” کنش ارتباطی ” را بارزترین پدیده بشری می داند. نقطه پایانی فراگرد تکاملی یک جامعه عقلانی است.
انواع کنش
- کنش ابزاری : پیروی از قواعد فنی کنش مورد توجه قرار می گیرد و کارآمدی یک اقدام را در مجموعه ای از شرایط و حوادث پیچیده ارزیابی می کنید. کنش ابزاری می تواند به همکنشی اجتماعی از نوع دیگری پیوند بخورد یا تابع آن شود مثل عناصر مربوط به وظایف.
- کنش راهبردی : یک کنش معطوف به موفقیت را هنگامی می توان راهبردی نامید که پیروی از قواعد انتخاب عقلانی مورد ملاحظه قرار می گیرد و کارایی آن را در تاثیرگذاران بر تصمیم گیری های یک حریف عاقل دیگر مورد سنجش قرار می گیرد. کنش راهبردی به خودی خود کنش اجتماعی است.
- کنش ارتباطی : این کنش نه از طریق محاسبات خودخواهانه موفقیت بلکه از طریق عمل حصول تفاهم ایجاد می شود. در کنش ارتباطی مشارکت کنندگان در وهله اول به سوی موفقیتهای فردی خود سمت گیری نمی کنند آنها هدفهای فردی خود را تحت شرایطی دنبال می کنند که بتوانند نقشه های کنش خود را بر مبنای تعاریف مشترک از وضعیت هماهنگ کنند. از این جهت مذاکره در مورد تعاریف وضعیت از عناصر اصلی تاویلی است که برای کنش اجتماعی لازم است.
حصول تفاهم
منظور از حصول تفاهم فرآیند رسیدن به توافق در میان فاعلان (سوژه ها) در مقام گوینده و عمل کننده است. چه وقت و از طریق کدام یک از کنش ها به تفاهم می رسید؟ این مساله از طریق کنش ارتباطی است. حصول تفاهم هم توافقی است که شروط پذیرش مضمون یک گفتار با انگیزه ای عقلانی در بردارد.
چنین توافقی که به طریق ارتباطی به دست آمده است یک بنیاد عقلانی دارد. هیچ یک از طرفها نمی تواند آن را چه به صورت ابزاری از طریق مداخله مستقیم در اوضاع و چه به صورت راهبردی با تاثیر گذاشتن بر تصمیمات حریفان ، تحمیل کند. توافق را می توان به لحاظ عینی با زور به دست آورد اما آنچه را از طریق تاثیرات بیرونی یا کاربرد روز به عنوان موافقت به دست می آید به لحاظ ذهنی توافق شمرده نمی شود. توافق متکی به باورهای مشترک است.
انواع کنش اجتماعی
از منظر هابرماس کنش اجتماعی بر دو نوع است؛ کنش معقول و هدف دار – کنش ارتباطی. همچنین کنش معقول و هدف دار به دو دسته قابل تقسیم است؛ کنش های مستقیم و کنش های استراتژیک.
تاکید هابرماس بر کنش ارتباطی است و مبنای تمام نظریه های او همین نوع ارتباط است که ارتباط تحریف نشده و بدون اجبار است . در کنش ارتباطی کنش افراد درگیر نه از طریق حسابگری های خودخواهانه موفقیت بلکه از طریق کنش های تفاهم آمیز هماهنگ می شود.
افراد دخیل در کنش ارتباطی به دنبال موفقیت های شخصی شان نیستند بلکه هدفشان را در شرایطی دنبال می کنند که بتوانند برنامه هایشان را بر مبنای تعریف هایی از موقعیت مشترک و در ارتباط با دیگران هماهنگ سازند.
تأثیر انسان ها بر محیط از نظر هابرماس
به نظر هابرماس انسانها از طریق کار و زبان بر محیط و کارهایشان تاثیر می گذارند. کار همان کنش عقلانی هدفمند که متضمن کنش ابزاری و گزینش عقلانی یا هر دو است که به تسلط و توانایی را اعمال اراده بر طبیعت می انجامد.
زبان ، انباشته از مفاهیم و نمادهاست که امکان فراگیری دانش و استفاده از خرد جمعی را به انسانها داده است و به انعطاف پذیری مهارت در کنش ارتباطی انجامیده و ساختارهای آگاهی افراد را شکل می دهد.
در کل به نظر هابرماس برای کنش های انسانی و کنش اجتماعی سه عامل تاثیرگذار است ؛
- کار یا کنش ابزاری
- تعامل یا ارتباط زبانی
- قدرت یا روابط مبتنی بر سلطه و انقیاد
گفتمان از دیدگاه هابرماس
هابرماس در همين راستا و با قایل شدن ويژگی خاصی برای مفهوم گفتمان در برابر کنش ارتباطی و در بطن نظريه کنش ارتباطی میکوشد تا چارچوب نظری خود را استحکام ببخشد. در واقع بخشِ اصلی کنشِ ارتباطی را، گفتمان تشکيل میدهد.
کنش ارتباطی به معنای تعامل روزمره آدميان است يعني تعاملی که مبتنی بر پذيرش غيرانتقادی هنجارها و کردارهای اجتماعی و نظامهای انتقادی روزمره است؛ و گفتمان عبارت است از استدلال آگاهانه و طرح دعوی در مورد اعتبار گفتهها. اگر زمانی فرا رسد که وفاق در دنيایِ بديهی انگاشته شده خدشهدار شود و کنشگران اجتماعی در متن زندگی روزمره در مورد دعوی های اعتبار مربوط به عقايد و ارزشها اختلافنظر پيدا کنند و اين امر به معضلی تبديل شود، میتوان با توسل به گفتمان، در مورد اعتبار آنها وارد جريان بحث وگفتگو و استدلال شد .
گفتگو بر اساس دانش پیشین
اما در طول گفتگو، انسانها بر اساس دانش پيشين، سنت و جهانبينی خويش میانديشند، گفتمان خود را شکل میدهند و به ارزيابی ساير گفتمانها میپردازند. در واقع زيستجهان به عنوان زيربنای جهانبينی و عامل تعيينکننده چيستی و چگونگی افکار، اعتقادات و مباحثه انسانها بر طرز تفكر و ارزيابی افراد و عقلانيت ارتباطی آنها به هنگام تعامل، تاثيرگذار میگذارد.
هابرماس در نقد کتاب معرفت و علایق بشری علوم بازسازنده را توضیح می دهد.بازسازی یعنی نظریه را تجزیه کنیم و سپس در قالب جدید آن را ترکیب کنیم تا بهتر و کاملتر به هدف نظریه برسیم.
نظریه کنش ارتباطی از نوع علوم بازسازنده و در پی کشف قواعد ارتباط انسانی است. و هابرماس این نوع علم بازسازنده را پراگماتیک عام نام نهاده است. و برای رسیدن به آن از دو سنت زبان شناسی جامسکی و سنت فلسفی ویتگنشتاین دوره دوم استفاده می کند.هدف تحلیل زبانی بازسازنده این است که قواعدی را توصیف کند که سخنگوی توانا باید یادبگیرد تا بتواند جملاتی بسازد و به روشی معقول بگوید تا دیگران بفهمند.
نظام و زیست جهانی
هابرماس میان نظام و زیست جهان تفاوت قایل است. ولی آنها را لازم و ملزوم هم می داند. نظام مبتنی بر کنش عقلانی معطوف به هدف و زیست جهان مبتنی بر کنش ارتباطی است. نظام از منطق عقلانیت ابزاری و زیست جهان از منطق عقلانیت ارتباطی تبعیت می کند.
هابرماس می گوید حصول تفاهم و رسیدن به موفقیت برای این تفاهم الزاما به زبان به عنوان میانجی نیاز نیست.
هابرماس کنش ارتباطی بین افراد به عنوان عدالتی که افراد بتوانند در جامعه سازماندهی اجتماعی و اداره عمومی متکامل تری به وجود بیاورند، وجود دارد. وی با معرفی خرد ارتباطی به عنوان ماوای حکم اخلاقی مشکل توضیح در کارکرد مجرب و خرد ناب و خرد عملی محض را پشت سر بگذارد.
او ارتباط گفتاری را محل گفتگو بروز خرد غیر نابی می داند و به نظر او افراد در جریان گفتگو به دنبال نظر و ابراز نظر و توافق در مورد بهترین و درست ترین به نظر می رسند. خردورزی در بحث نقد و گفتگو فعلیت پیدا می کند.
پیش نیاز گفتگو
افراد برای اینکه با گفتگو به تفاهم و توافق برسند لازم به رعایت قواعد زیرند :
- هر شخص ، توانا به سخن گفتن و انجام کنش مجاز به شرکت در گفتمان است.
- هر کس مجاز است هر گزاره و حکمی را مورد سوال قرار دهد.
- هر کس مجاز است هر گزاره و حکمی را که می خواهد در گفتمان طرح کند.
- هر کس مجاز است گرایش ها و نیازهایشان را بیان کند.
- هیچ گوینده ای را نمی توان به زور چه درونی و بیرونی از اعمال حقوق بیان شده ، بازداشت.
به نظر هابرماس اخلاق گفتمانی رویکرد عقلایی اخلاقی مبنای علمی – اجتماعی می بخشد.
نظریه کنش ارتباطی و تمایز من و من
نظریه کنش ارتباطی با تمایز میان من (I) و در من (Me) و با تاکید بر این نکته که این انسانها هستند که موقعیتها را تفسیر کرده و ساختارهای حاکم بر زندگی اجتماعی شان را مرتب ” بازتولید ” می کنند. ابزارهای قدرتمندی را در جهت تحریف زدایی از شخصیت انسانی پیش روی هابرماس می گذارد. نظریه کنش متقابل اجتماعی ” نظریه ارتباط ” است.
ارتباطی که با افراد، اشیاء فیزیکی (محیط فیزیکی)، اشیاء اجتماعی (مثل گروهها و سازمان های اجتماعی) و اشیاء انتزاعی (مثل مفاهیم اخلاقی یا مذهبی و…) انسان به حقیقت این اشیاء پی می برد.
ویژگی های این حقیقت؛
- از قبل ( درجامعه ، فرهنگ و اجتماع ) وجود نداشته و درحین عمل کنش اجتماعی ” آفریده” می شود.بنا به آثاری که از خود به جا می گذارد بر آن قضاوت می شود ( تحت تاثیر مکتب عمل گرایی جان دیویی )
- از نگاه پدیدارشناسانه فرد نسبت به آن موقعیت خاص بر می خیزد.
- ناپایدار بوده و مرتب در حال بازتولید و تفسیر دوباره است.
- با واقعیت ملموس زندگی انسان ارتباط نزدیکی دارد.
- این حقیقت کلی و انتزاعی نبوده و در واقع نوعی شناخت موضعی را شامل می شود و انسان بر این حقیقت مسلط بوده و در هر لحظه می تواند آن را منطبق بر نیازهای عمیق خودش و شناخت تازه و تفسیرهای تازه که ارایه می کند ، بازسازی کند.
- این حقیقت در فرآیند کنش متقابل بنا به ضرورت موقعیت ” اضطراری و توافقی ” است.
- این حقیقت بر سرنوشت انسان تسلط قطعی نداشته و هر لحظه انسان می تواند به کمک (I) من موضعی مخالف آن را اتخاذ کند.
- این حقیقت به لحاظ ریشه های پدیدارشناسانه ای که دارد با واقعیت پیچیده و چند بعدی انسان و فرآیند کنش متقابل بیشترین سازگاری را داشته و کمترین تحریف را باعث می گردد.
هابرماس با تکیه بر نظریه کنش متقابل نمادین و تاکید بر ” ارتباط ” در تمامی سطوح زندگی اجتماعی حتی از موضع فروید فراتر می رود و نظریه گسترده تری نسبت به او در سطح زندگی اجتماعی و فرآیند کنش متقابل میان انسانها و نه فقط حوزه ناخودآگاه فرد ارایه می کند.
تفاوت عقاید هابرماس با مارکس و فروید
مساله اصلی آنها ” رهایی ” انسان از عوامل تحریف است که هر کدام این عوامل تحریف را در پدیده خاصی جستجو می کند. مارکس آن را در ” کار ” یا ” پراکسیس ” یا ” فعالیت انسانی ” می بیند و بر این اساس ” از خود بیگانگی ” انسان سخن می گوید.
یعنی هنگامی که فرد ” خود ” را در فعالیت هایی که انجام می دهد باز نمی شناسد یا به عبارتی انسان کارهایی را انجام می دهد که منطبق بر استعدادها ، علایق ، خواسته ها و ماهیت چند بعدی وجود انسانی اش نیست و همه شخصیت انسانی او در انجام کاری ساده ” تقلیل ” می یابد مثل کارگری که در کارخانه بسته بندی تمام روز را به گذاشتن محصولات در جعبه های مقوایی و بستن درب آنها می گذراند.
عوامل تحریف از منظر فروید
فروید در زمینه ای دیگر عوامل تحریف را از یک سو در گذشته فردی و تاثیری که بر ناخودآگاه می گذارد ، جستجو می کند و از سویی دیگر نقشی که فرهنگ و جامعه ( ارزشها ، هنجارها و انتظارات اجتماعی ) در سرکوبی ” عمیق ترین نیازهای انسانی ” ایفا می کنند ، سخن می گوید. از نظر فروید از طریق زبان و در فرآیند ” گفتگو ” می توان این عوامل تحریف را که در ناخودآگاه فرد ریشه دوانده ، بازشناسی کرد.
اما هابرماس با تاثیری از مارکس و فروید با ارایه نظریه کنش ارتباطی یا عقلانیت ارتباط آن را در بستر اندیشه وبر و کنش متقابل نمادین ساخته و پرداخته می کند. ” ارتباط ” را به عنوان عامل “تحریف زدایی ” از شخصیت انسانی مطرح می کند و در جهت تکمیل آرای مارکس و فروید حرکت می کند.
هابرماس و جامعه مورد نظرش
هابرماس مدرنیته را پروژه ای ناتمام می داند که در صورت تلاش و کسب موفقیت انسان در به کمال رساندن آن ، سرنوشت و آینده ای مثبت در انتظار جامعه ی بشری است . هابرماس رمز این موفقیت را در ارتباط جستجو می کند و شاه کلید آن را کنش ارتباطی انسان می داند اما چگونه و در کجا ؟
در پاسخ به این سوال هابرماس برای فضای گفتگو شرایطی را قایل می شود که مهمترین آن فراهم شدن فضایی خالی از هرگونه میدان قدرت است .عرصه عمومی یا حوزه عمومی شهروندی می تواند پایه ای برای این کنش باشد که در صورت بسط و رهایی ازهرگونه تحدید می تواند فضای گفتگو و ارتباط را مهیا کند .سخن پیرامون نظریه های هابرماس را از انتقاد او از مارکس آغازمی کند که متفاوت ازنقدهای مطرح منتقدان دیگر است.
هابرماس و اشتباه مارکس
هابرماس معتقد است مارکس به اشتباه قلمرو عمومی از جمله عرصه سیاسی را به شالوده ای اقتصادی تقلیل داده است . اگر چه هابرماس معتقد به تاثیر عمیق اقتصاد در دیگر ابعاد جامعه است اما ضمنا معتقد است سیاست و فرهنگ را نمی توان صرفا نتیجه عوامل اقتصادی دانست .
از سوی دیگر او به تقلیل دادن کنش انسان به یک کنش هدفمند عقلانی در حوزه اقتصاد و تحت تاثیر آن معترض است و معتقد است که نوع دومی از کنش انسان یعنی کنش ارتباطی که در شکل دهی و تکامل جوامع انسانی بسیار موثر است ، نادیده گرفته شده است.
در ارتباط با دموکراسی از دید هابرماس ، دموکراسی بیش از هر چیز باید فرآیندی درنظر گرفته شود که در زمان رواج نوع معینی از کنش ارتباطی پدیدار می شود . به گونه ای مشخص تر دموکراسی را باید شیوه ای خاص دانست که شهروندان توسط آن تصمیمات جمعی و عقلی اتخاذ می کنند.
دیدگاهتان را بنویسید