تاریخ امروز۱ آذر ۱۴۰۳

بخش دوم ؛ استیون هاوکینگ و زندگی مشترک

بخش دوم ؛ استیون هاوکینگ و زندگی مشترک

بخش دوم ؛ استیون هاوکینگ و زندگی مشترک ؛ استیون هاوکینگ به کمبریج بازگشت و چندین ماه خود را در صفحه های موسیقی واگنر و ودکا غرق کرد. اما به تدریج ابرهای تیره آه و ناله و ترحم جویی کنار رفتند . دختر مهمانی سال نو به دیدنش رفت؛ نام او جین وایلد بود و تنها ۱۸ سال سن داشت.

جین به خداوند اعتقاد داشت و معتقد بود که هر چیزی برای هدف و منظوری آفریده شده است و ممکن است علیرغم آنکه رویدادها جلوه ای نامناسب و نامطلوب داشته باشند اما چیز خوب و مطلوبی از دل آن ها به وجود آید.

استیون هاوکینگ از دیرباز اعتقاد به خدا را وانهاده بود، اما نگرش جین به نظرش آشنا آمد و در دلش نشست. به یاد آورد که پیش از آنکه بیماری به سراغش بیاید از زندگی خسته شده بوده است و هیچ کاری به نظرش نمی رسید که به انجامش بیارزد اما حالا همه چیز فرق کرده بود؛ خواب دید که میخواهند اعدامش کنند، ناگهان پی برد که اگر حکم اعدام لغو شود کارهای ارزشمند زیادی است که میتواند انجام دهد.

در هر حال از نظر ذهنی و روانی داشت رو به بهبود میرفت ولی از لحاظ جسمی حالش چندان مساعد نبود. لوگرینگ به صورتی منظم پیشرفت نمیکند. درپی هر نوبت اوج گیری نشانههای بیماری معمولاً یک دوره پایداری فرا میرسد.

دکترها به استیون هاوکینگ خبر دادند که بیماریش وارد یکی از این دوره های وضع ثابت شده است اما این پیش آگهی خطا از کار درآمد و پیشروی بیماری ادامه یافت، درنهایت هاوکینگ مجبور شد با استفاده از عصا این طرف و آن طرف برود و پزشکان گفتند که او کمتر از دوسال دیگر زنده خواهند ماند.

هاوکینگ کماکان جین را میدید ولی از هرگونه احساساتی گری در رابطه شان اجتناب میکرد چرا که از ترحم متنفر بود و تصمیم داشت حتی الامکان مستقل باقی بماند اما آنها سرانجام باهم نامزد شدند و از نظر هاوکینگ این اتفاق همه چیز را تغییر داد. وی اکنون چیزی داشت که به خاطرش زندگی کند.

بخش دوم

بخش دوم ؛ استیون هاوکینگ و  دریافت درجه دکتری

در سال ۱۹۶۵ کار برای دریافت Ph. D. را آغاز کرد و در همان سال هم ازدواج کرد. اراده ی مصمم هاوکینگ برانگیخته شده بود و نیروی مغزیش را به طور کامل، بدون کمترین پریشانی حواس متمرکز کرد و باید هم این شرایط فراهم میآمد. زیرا مسایلی که وی اینک متوجه آنها شده بود از جمله ی پیچیده ترین و بلندپروازانه ترین مسایل در کل حوزه کیهان شناسی به شمار میآمدند.

استیون هاوکینگ توجه کرده بود که نسبیت در سطح مکانیک کوانتومی با فیزیک سازگار نیست و بنابراین برای توضیح دادن و توصیف کردن سیاهچاله ها -که وجود آنها درکمال شگفتی از سال ۱۷۸۳ توسط جان میچل ،کشیش دهکده انگلیسی پیش بینی شده بود – ناکافی است.

میچل گفته بود که اگر ستاره ای به اندازه کافی بزرگ و چگال باشد هیچ نوری قادر نخواهد بود از سطح آن منتشر شده و بیرون بیاید، مشاهدات و رصدهای آسمانی اش وی را به پرداختن این نظریه رساند که عالم حاوی تعداد چشمگیری از چنین ستارگانی است که وجود آنها را میتوان از طریق اثر گرانشی آنها بر سیارات یا ستارگان مریی مجاورشان آشکارسازی کرد.

این ایده را در سالهای اولیه قرن بیستم کارل شوارتسشیلد، اخترشناس آلمانی احیا کرد. او نشان داد که وقتی تحت تأثیر نیروی گرانشی خودش رمبش کند، چیزهای معینی به وجود خواهند آمد. بنابر نظریه اینشتین درباره اثر گرانش بر نور، اثر نیروی گرانشی بعد از نقطه معینی تا جایی اقزایش خواهد یافت که هیچ چیزی،حتی نور قادر نخواهد بود از میدان گرانشی آن بگریزد.

این مرحله وقتی فرا خواهد رسید که ستاره میرمبد و شعاعش به مقدار معینی کاهش مییابد که این مقدار معین به جرم آن بستگی دارد.

بخش دوم ؛ استیون هاوکینگ و  بسط و گسترشِ نظریه ایی در خصوص کیهان

این شعاع عبارت است از نقطه ای که در آن یک ستاره رمبشی به سیاهچاله ها تبدیل میشود. شوارتسشیلد پیش بینی میچل را به کمک نسبیت اثبات کرد. به تدریج نظریههای دیگری هم در حوزه کیهان شناسی مطرح شد که از میان آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد؛

  • الکساندر فریدمن اخترشناس روس با فرض اینکه عالم از یک ابر دقیق یکنواخت ماده پر شده و بهره گیری از شکلی از محاسبات اینشتین توانست نشان دهد که عالم باید در واقع درحال انبساط باشد.
  • نظریه فریدمن را ادوین هابل به کمک رصدهای علمی تأیید کرد.
  • لولاندایو، فیزیکدان نظری روس این نظریه را مطرح کرد که مرکز هر ستاره از یک ستاره ابرچگال دیگر تشکیل شده که عمدتاً از ذرات بدون باری به نام نوترون ساخته شده اند و گرمای زیادی که از یک ستاره به بیرون منتشر میشود از طریق جذب گاز به وسیله ستاره نوترونی درونی تولید می شود.
  • اوپنهایمر فیزیکدان کوانتومی آمریکایی و دستیار هوشمندش اسنیدر، کمبودهای زیادی در نظریه لولاندایو یافتند ولی از ایده بدیع وخلاق آن استقبال کردند. بنابر نظر اوپنهایمر و اسنیدر، وقتی یک ستاره بزرگ سوخت هسته ای خود را به تمامی مصرف میکند و میسوزاند، تحت ربایش گرانشی خودش از درون فرو میریزد. در یک نقطه معین تا یک شعاع بحرانی منقبض میشود که در این مرحله ی بحرانی حتی پرتوهای نور نمیتوانند از سطح آن بگریزند. در این مرحله این ستاره از بقیه عالم مجزا میشود و یک «افق رویداد یکطرفه» شکل میگیرد ، ذرات و تابش میتوانند به این افق رویداد وارد شوند اما هیچ چیزی نمیتواند از آن بگریزد. یک تکینگی یا نقطه تکین تشکیل خواهد شد که در آنجا ابعاد فضا و بعد مرتبط با آن یعنی زمان به تمامی ناپدید میشوند و نمیتوان هیچ راهی یافت که به ما بگوید در درون این افق چه روی داده است.
  • جان ویلر فیزیکدان آمریکایی براین عقیده بود که شاید بتوان با ادغام نسبیت و فیزیک کوانتومی آنچه در یک سیاهچاله اتفاق میافتد را تشریح و توصیف کرد.
  • گروهی از دانشمندان شوروی اعلام داشتند که اثبات کرده اند تکینگیهای فضا-زمان(سیاهچاله ها) نمیتوانند وجود داشته باشند. بنا بر نظر آنها تکینگی فضا-زمان فقط در صورتی ایجاد میشود که کسی فرض کند ستاره رمبنده عظیم به نحوی متقارن در خود منفجر شده است وتنها دراین صورت است که میدان گرانشی متمرکز روی یک تک نقطه کانونی میشود و بدون این تقارن نامحتمل هیچ گونه تکینگی وجود نخواهد داشت.
  • هویل نظریه حالت پایایی را ارایه داده بود که بنابرآن عالم آغاز نشده است و پایان هم نخواهد پذیرفت، عالم همواره وجود داشته است و چگالی میانگین کلی آن همواره ثابت باقی خواهد ماند. البته این نظریه نمیتوانست انبساط عالم را که هابل عملاً مشاهده کرده بود توضیح دهد. این هاوکینگ بود که با ملاحظه محاسبات هویل و بررسی بی هنجاریهای آنها در جلسه سخنرانی وی در انجمن سلطنتی شرکت جست و بی معنی بودن نظریه هویل را در حضور صدها نفر به او گوشزد کرد.
  • نگاه نامتقارن به ستارگان رمبیده به این معنی بود که ستاره باید به نحوی ناموزون و بسیار قدرتمند به درون خود منفجر شود، یعنی اینکه صرفاً «خودش را به گذشته میرساند» و دوباره منبسط میشود. این مسأله را راجر پنروز ، ریاضیدان جوان بریتانیایی با استفاده از روشهای ریاضی که خود به تازگی ابداع کرده بود و به کار گیری آنها در حوزه توپولوژی حل کرد و به نتایج خیره کننده ای دست یافت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *