دیالكتیك ؛ نظریهای دربارهی سرشت منطق
دیالكتیك ؛ نظریهای دربارهی سرشت منطق ؛ نظریهای دربارهی سرشت منطق که ضمناً نظریهی ساختها و تکامل جهان نیز هست. این نظریه را تصورگرایان بعد از كانت ابداع کردهاند، یعنی با فیشته آغاز شد و در فلسفهی هگل به اوج خود رسید. مارکس این مفهوم را از هگل گرفت و در زمینههای تقریباً متفاوتی به کار برد. کانت دو جنبهی مختلف را در منطق از یکدیگر تفكيك کرده بود:
(۱) آناليتيك، يا منطقِ فهم، که هرگاه دربارهی دادههای احساس به کار برده شود، مایهی شناخت جهان طبیعی و نمودی میشود؛
(۲) دیالكتیك، یا منطقِ استدلال، که مستقل از تجربه عمل میکند و به خطا مدعی است که شناختی دربارهی نظم آنسو روندهی || بودها (نومنها، یا «چیزهای بخودی خود») به دست مینهد.
دیالکتیک و هگل
هگل کارهای دیالکتیکی خرد را نه مرتبط با (حوزهی) آنسو رونده بلکه بیشتر مربوط به کل واقعیت تا به اجزای منتزع و ناقص شدهی آن تفسیر میکرد و به همین سبب آن را به دستدهندهی شناختی حقیقیتر و ژرف تر از فهم این گونه داستانها را در حکایات شگفتانگیز قرن هفدهم به بعد، و به ویژه در آثار ژول ورن میتوان یافت، اما نخستین و همچنان بزرگترین نمایندهی واقعی آن ه. ج. ولز است در ماشین زمان(۱۸۹۵)، جنگ جهانها (۱۸۹۸)، و مانند اینها. . .
تقریباً تا ۱۹۴۰ اکثر داستانها مشتمل بر ابزارها و دستگاههای مکانیکی، خطر صرف، یا ماجرای تخیلی بود. در بیست و پنج سال بعدی این زمینه گستردهتر شد و تفکر سیاسی، اقتصادی، تکنولوژیکی و روان شناختی را نیز در بر گرفت.
دیالکتیک و موج نور
در اواخر دههی ۱۹۶۰، جریان موسوم به «موج نور» از شگردهای سَبکی و نمایشی ضد رمان تقلید کرد، اما این نیز گذشت و این سبك به مایههای سنتی خود بازگشت، هرچند با تأکید بیشتری بر امکانات ذهن و مسائل فلسفی همراه شد. داستان علمی که اغلب به آینده مربوط می شود، در بهترین حالت خود پرتو تازهای بر امروز میافکند. اینها نویسندگان برجستهی داستان علمی اند: براین و. الدیس، ایزاک آسیموف، ج. گ. بالارد، آرتور چ. کلارك، فیلیپ ك. ديك، هاری هاریسون، دیمون نایت، اورسولا لوگین، فردريك پُل، و رابرت سیلوربرگ.
دیدگاهتان را بنویسید